اجتماعي, تاريخي, توريسم, خبري, صنعت

ناگفته های برادران امیدوار – وبلاگ بیستک!

Unsolicited brothers omidvar-bistac-ir00

ناگفته های برادران امیدوار؛ عیسی و عبدالله امیدوار را همه به عنوان جهانگردهای پژوهشگری می شناسند که حدود ۶۰ سال پیش بخش بزرگی از دنیا را دونفره گشتند. برادران امیدوار پیش از آنکه سفرشان را آغاز کنند، سه سال تمام طرح سفر را روی کاغذ پیاده کردند و مشغول آماده کردن وسایل و ملزومات سفر شدند. برادران امیدوار از همان نوجوانی تصمیم شان را گرفته بودند؛ دلشان می خواست هرچه نادیدنی است را به چشم ببینند. برای همین از حدود سال ۱۳۳۰، برنامه ریزی سفرشان را آغاز کردند و تا سه سال بعد، هر اتفاقی که پیش آمد نتوانست جلوی عزم جدی آن ها را بگیرد.

توصیه های جالب عیسی امیدار برای سفرکردن


۱- بدون برنامه سفر نروید!

ما بی گدار به آب نزدیم. برای سفرمان فکر کردیم و برنامه ریختیم، برنامه ریزی های ما در شرایط خاص ۶۰ سال پیش، حدود سه سال زمان برد، اما همه چیز، از وسایل و تجهیزات سفر گرفته تا مسیر راه را با «فکر» انتخاب کردیم. یک بار گروهی آمدند و از ما مشاوره خواستند. گفتند چند دستگاه خودروی شاسی بلند دارند و تصمیم گرفته اند مشرق زمین را ببینند. واقعیت این است که پاگذاشتن در چنین سفری آن هم با اتومبیل بسیار دشوار است. چون در هند و خاور دور آن قدر رود هست که نمی توانید با خودرو حرکت کنید. ضمن این که مصرف بنزین این گونه خودروها نسبت به موتور بسیار بالاست. هر چند ممکن است بتوانید این پول را تامین کنید، ولی سفر با این شیوه بسیار دشوار است، چون در طول مسیر تقریبا هیچ ارتباطی با هم ندارید. اگر یک اتومبیل که عقب است، پنچر کند یا مشکل فنی پیدا کند، خودروهای جلویی نمی فهمند یا در بهترین حالت چند کیلومتر جلوتر متوجه می شوند. برگشت و دور زدن در بسیاری از این مسیرها دشوار و حتی غیرممکن است. ضمن اینکه انتقال خودرو با کشتی بسیار دشوارتر از حرکت با قایق است. ما در بسیاری از موارد پولی بابت جابجایی با کشتی پرداخت نمی کردیم، چون جایی نمی گرفتیم، اما خودرو حسابی جلوی دست و پا را می گیرد و انتقالش هزینه بر است.

۲- بدون هدف جایی نروید!

من هنوز هم به همه توصیه می کنم که سفر کنند و جاذبه های خاص دنیا را ببینند. منظورم تماشای ساختمان ها و دیوارها نیست. هر ملت و مملکتی ویژگی های خاص خودش را دارد که هنوز مطالعه نشده اند و می توان درباره آن کند و کاو کرد. حرف من این است که قبل از انجام هر سفری با انگیزه مطالعه سراغ آن بروید. مثلا با خودتان بگویید، من به این سفر می روم تا گیاهان دارویی یا آداب زناشویی در کشورهای مختلف یا سرزمین خودم را مطالعه کنم. به نظر من اگر بدون برنامه ریزی کوله تان را ببندید، به هیچ چیزی دست پیدا نمی کنید. فقط می توانید سلفی بگیرید و چند ساختمان را ببینید. این که بخواهی خیلی از کشورها را ببینید، خیلی هم خوب است، اما یک برنامه برای خود درست کنید. مثلا بروید ازدواج و سنت های مربوط به آن را در کشورهای خاورمیانه بررسی کنید. درباره مذاهب موجود در دنیا مطالعه کنید. نتیجه سفرهایتان هزاران صفحه می شود و جالب ترین موضوع ممکن هم هست.

۳- اعتماد مردم را جلب کنید!

جلب اعتماد آدم ها، هنری است که باید پیش از سفر آن را به دست آورید، چون هنگام سفر اهمیت فراوانی دارد و شگردهای خاص خودش را می طلبد. مردم شما را می بینند و چون یک خارجی هستید، جلب توجه می کنید. آن ها دوست دارند به شما طالاعات بدهند. پس آرام آرام به همدیگر نزدیک می شوید و به چیزهایی که می خواهید دست پیدا خواهیدکرد. حواس تان به این نکته باشد که شما حتی اگر یک برنامه را از نزدیک ببینید، تا زمانی که با آدم های آن مجلس یا گروه ارتباط برقرار نکرده اید، به هیچ چیز دست پیدا نمی کنید. باید با مردم در ارتباط باشید و این نقاط جدید را کشف کنید، چون این روزها، خیلی چیزها، از خانه ها و ساختمان ها گرفته تا لباس پوشیدن آدم ها، در خیلی از نقاط دنیا به هم شبیه شده است. چیزی که ما باید درباره اش مطالعه کنیم، درون خانواده ها و مردم است. ما باید سراغ تفاوت ها برویم و برای رسیدن به این هدف هم باید داخل مردم نفوذ داشته و با آن ها آشنا بشویم.

داستان زندگی برادران امیدوار

Unsolicited brothers omidvar-bistac-ir01

Unsolicited brothers omidvar-bistac-ir01

این داستان زندگی آن ها در دوران کودکی و جوانی است؛ داستانی که عیسی امیدوار آن را روایت کرده است حتی در کتاب «سفرنامه برادران امیدوار» هم گفته و نوشته نشده است. پس خواندن آن را از دست ندهید.

عیسی و عبدالله نسبت به برادر و خواهرهای دیگرشان سر نترسی داشتند و دنبال چیزهای عجیب و غریب بودند. عیسی به جز سفرهایی که با مادر به شهرهای مختلف می رفتند، از همان کودکی سفرهای خاص خودش را هم برنامه ریزی می کرد. «نوجوان که بودم از پول توجیبی ام یک دوچرخه خریدم. با دوچرخه ام به محله های اطراف تهران می رفتم و حومه پایتخت را کشف می کردم». بعد تر عبدالله هم به عیسی پیوست. «حدودا پانزده ساله بودم که با عبدالله به سفرهای خاصی در داخل کشور رفتیم. ما با عشایری که از تهران می گذشتند، به سفر می رفتیم. چند هفته را با آن ها می گذارندیم تا شرایط زندگی شان را ببینیم و وضعیت شان را بسنجیم. گاهی در این سفرهای خاص تنها بودم و بعضی وقت ها عبدالله هم با من می آمد». وضع مالی خانواده خوب بود. پدر، یک کارخانه بافندگی در تهران داشت و به جز یک نفر دیگر در تمام ایران، رقیبی نداشت. با وجود این، عیسی و عبدالله هیچ وقت به ثروت پدر متکی نبودند و نازپرورده بار نیامدند.

کوهنوردی و کشف غارهای بکر ایران!
آرام آرام که بزرگ تر شدند، دامنه ماجراجویی هایشان هم گسترده تر شد. «کم کم به دوستانی برخوردیم که راه را برایمان بازتر کردند. «بیوک قراگوزلو» یکی از همین دوستان بود. بیوک ما را به باشگاه «نیروراستی» در کوچه سیدهاشم، نزدیک شاه آباد (بهارستان امروزی) دعوت کرد. آن جا یکی از باشگاه های معروف  مهم ایران بود که شخصی به نام «منوچهر مهران» اداره اش می کرد. بعد از فوت آقای مهران، مدیریت این مجموعه بزرگ را همسرش بر عهده گرفت. از او خواستیم سالنی در اختیارمان بگذارد تا سازمان کوهنوردی را تاسیس کنیم. این سازمان قرار بود برنامه های کوهنوردی و غارنوردی را سر و سامان بدهد. همان جا اولین مکانی بود که باعث پیشرفت من و عبدالله شد و توانستیم با کمک آن بخش های مهمی از ایران را بگردیم و تجربه کسب کنیم».

باشگاهی که عیسی امیدوار درباره آن صحبت می کند، تا سال ها برنامه های کوهنوردی متعددی را سر و سامان می داد. برادران امیدوار و گروه همراه شان به بیشتر قله های ایران صعود کردند و درون غارهایی رفتند که تا پیش از آن صرفا مردم محلی از وجودشان اطلاع داشتند. «در طول راه مان به سمت قصبه های مختلف، از کوره راه هایی عبور می کردیم که کمتر کسی گذرش به آن جا افتاده بود. زندگی مردم را بررسی می کردیم و سراغ غارهایی می رفتیم که پر از ابزار زندگی انسان های اولیه بود. غار «شاپور» در کازرون یکی از معروف ترین غارهایی بود که ما و گروه مان آن را کشف کردیم. مجسمه باستانی که هنوز هم در آن جا وجود دارد، ما کشف کردیم».

خانواده به ما اعتماد داشت!
برادران امیدوار و گروه شان اوقات زیادی را در کوه می گذارندند، ولی کار اصلی آن ها فقط بالارفتن از کوه و صخره نبود، انجام کارهای فنی و ساختن وسایل مخصوص کوهنوردی با استفاده از وسایلی که در دسترس شان بود، جزء کارهای دیگری بود که انجام می دادند. «پدرمان وضع مالی خوبی داشت و می توانستیم با پول او کارهای زیادی انجام بدهیم ولی هیچ وقت دلمان نخواست به ثروت پدر متکی باشیم. به همین دلیل وسایل کوهنوردی را خودمان می ساختیم. برای مثال، پر قو جمع آوری می کردیم و خواهرم با استفاده از آن ها برایمان کیسه خواب و کت گرم می دوخت. یا با استفاده از کنف طناب کوهنوردی درست می کردیم که بسیار سفت و محکم بود. با استفاده از جزوه ها و کتاب های کوهنوردی کشور سوییس- که آن زمان کوهنوردی پیشرفته ای داشت- وسایل مان را می ساختیم. تکنیک های کوهنوردی مان هم معادل سوییس و بسیار پیشرفته بود».

پسر و دخترهای دیگر خانواده یا کارمند بودند یا ازدواج کرده و به خانه بخت رفته بودند. این دو برادر تنها کسانی بودند که سرشان برای کشف موضوعات تازه درد می کرد. با وجود تفاوت این دو برادر، خانواده با آن ها همراهی کردند. «پدرم بسیار روشنفکر بود و البته می دانست مسیری که ما طی می کنیم، سالم است».

به هر حال آن زمان این طوری نبود که در هر مغازه ای سیگار وجود داشته باشد و همه چیز بیش از اندازه در دسترس بچه ها باشد. به همین دلیل هم، خانواده به ما اعتماد کردند و جلوی مان را نمی گرفتند. یادم هست یک بار بر اثر اتفاقی در کوه، پایم زخمی شد و مدتی گرفتار شدم. بعد هم که به خانه برگشتم، پایم زخمی و آسیب دیده بود. پدرم که وضع مرا دید و فهمید چه اتفاقی افتاده است، فقط یک جمله گفت: «عیسی، باید دقت بیشتری بکنی!» در حالی که خیلی از پدر و مادرها ممکن بود به خاطر همنی آسیب جلوی بچه هایشان را بگیرند. پدر اما به ما اعتماد کامل داشت!

عیسی هرگز مرد کارهای دفتری نشد؛ هر چند که در ظاهر ترک کردن این کار پرمنفعت به ضررش تمام می شد. او برخلاف بیشتر مردم رفتار می کرد و حتی شبیه به برادر بزرگ ترش هم نشد. «برادر بزرگم مهندس راه آهن بود و در آلمان تحصیل کرده بود. بعد از این که به ایران برگشت، رییس ناحیه شد. سال آخر پیش از این که سفرمان را شروع کنیم، برادرم مرا برای یک کار دفتری استخدام کرده بود. آن زمان کارمند بودن خیلی مهم بود و من کارمند دولت شده بودم. از نظر مردم جایگاه مهمی داشتم و با توجه به موقعیتم هر جا که می رفتم، حتما با نگاه کردن به شغلم حتما به من زن می دادند. ولی من از شغلم راضی نبودم. برای همین کارم را رها کردم و به سفر رفتم. همه چیز را کنار گذاشتم و همراه برادرم دنبال ناشناخته ها رفتم».

با سپاس از : bartarinha

دیدگاهتان را بنویسید